بسم رب الشهداء و الصدیقین
دست علی هنوز خوب نشده بود که دیدم بار و بندیلش را جمع کرده و میخواهد به جبهه برود. از کوره در رفتم و با عصبانیت به او گفتم :کجا؟توکه هنوز دستت خوب نشده ! چطور میخواهی اسلحه دستت بگیری !بدون اینکه توجهی به حرفهایم بکند به جمع کردن وسایلش ادامه داد.وقتی دیدم بی خیال است کمی نرم شدم و گفتم:ببین پسرم !کمی صبرکن تا زخم دستت خوب شود اگر نشد چر کی می شود. خندید و گفت: مادرجان!این که زخم نیست تا من برای خوب شدنش وقتم را تلف کنم. من از حرفش ناراحت شدم .همان شب امام (ره) را در خواب می بینم .دیدم امام مرا می بیند رو برمی گرداند و ناراحت است . رفتم جلو....وقتی امام مرا دید گفت: تو از علی چه میخواهی ؟ در جواب گفتم : هیچی فقط دوست دارم جراحت دستش خوب شود. امام گفت:دیگر به او کار ی نداشته باش .وهمین خواب باعث شد من تا به الان یک سرسوزن از شهادت فرزندانم ناراحت نباشم و نیستم.*
*راوی: مادر شهیدان علی ،امامقلی و ایرج رضایی
امیرالمومنین (ع) یا شاه مردان شهادت را نصیب ما بگردان
یاعلی